ابا الاحساس مردی است که به جنگاوری و قدرت شهره است
تا بوده ، نامش موی بر تن کفار راست کرده است
مردی که کسی جرئت نداشت تا ده فرسخی اش برود
مردی که قدش تا آسمان بود و در پهنای شانه هایش تمام کودکان را جا می داد .
مردی که یگانه ی میدان رشادت و جنگاوری بود .
مردی که در میان هاشمیان زیبا ترین بود و چهره اش چون ماه درخشان ...
مردی که روحش چون برگ گلی لطیف بود و او را " پدر احساس " می خوانند ...
مردی که تنهایی پدر را با تمام وجودش درک کرده بود می خواست یک تنه تمام غم تنهایی را از پدر بزداید
آن مرد در حالی که از تشنگی لب هایش خشک شده بود
رنگ از رخسارش پریده بود و در درونش آتش و عطش شعله کشیده بود
در حالی که آفتاب داغ پوستش را می سوزاند و آب خنک علقمه
چون آب گوارای کوثر می توانست او را سیراب سیراب کند ،
به یاد لب تشنه ی کودکان افتاد
و اشک های خشکیده ی کودکان
چشمه ی احساساتش جوشید و رخصت نداد آب بنوشد
نباید سیراب می شد !
تا زمانی که کودکان تشنه بودند ...
تیغ خصم و درد دستان بریده حتی گام های استوار و قاطع آن مرد را نلرزاند
اما هنگامی که آب را از او دریغ کردند به یاد لب های تشنه افتاد
نه ، دیگر نمی توانست عطش کودکان را تحمل کند
به زمین افتاد ...
نظرات شما عزیزان:
فاطمه 
ساعت22:10---15 آذر 1391
سلام ممنون كه سرزدي وبلاگ زيبايي وپرمحتوايي داري
اميدوارم موفق باشي
|